-
عشق من دوست دارم.این دنیا نشد ولی اون دنیا منتظرتم
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 12:33
عشق من.واسه همیشه خداحافظ بدون تا آخر این لحظه تلاشمو کردن اما... خدا عشق منو خوشبخت کنیا... خدا عشق منو نذاری غم تو دلش باشه... خدا خنده رو از رو لباش بر ندارد ... خدا تنهاش نذار... عشق من.حلالم کن من رفتم پی زندگیم عزیز دعا کن منم خوشبخت بشم... خدانگهدارت.
-
مامان .... روزت مبارک
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 10:55
میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل، صدیقه کبری ، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادر را به همه مادران تبریک و تهنیت میگوئیم . تقدیم به مادر عزیزم ...
-
چه آسان می توان از یاد ها رفت ...
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 11:34
خزان بنشست و گل با بادها رفت ღ چه آسان می شود از یادها رفت **** قرار دیدار ما... وقت دلتنگی,نرسیده به گریه بود... تو به دلتنگی نرسیدی و... من از گریه گذشتم... **** مرا به مهمانی سکوتت دعوت کن. وقتی دلگیر می شوی. وقتی تو هم از خودت خسته می شوی. مرا دعوت کن، به عمیق ترین تنفس . به ژرفترین بغض. به سوزناکترین آه. به...
-
واژه ها کم آمدند برای این روز عزیز.تولدت مبارک عزیزتر از جانم
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 00:46
زیبا ترین تولد ها ، آن هائیست که در رویا برای کسی میگیریم که عاشقانه دوستش داریم ***** بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا...
-
تولدت مبارک پرتقال!
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 00:27
ای ا شناترین زیبای من ای فراگیر ترین صدای زندگی من ای باغ در باغ شکوفه زار ای همرنگ و همراه وهمسایه بهار در تو چشمه های مهربانی می جوشد ابرهای عطوفت به شوق باریدن گستره قلب ترا می پوشاند طراوت و لطافت وشکنندگی درونمایه توست قلبت اشیان عشق های بزرگ و اهورائی است با تن پوشی از گل چشمانی بارانی لبانی متبسم در میان ازدحام...
-
مادر ...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 01:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه میکنی؟ مادرش گفت: چون من زن هستم. پسر بچه گفت: من نمیفهمم. مادر گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید که چرا مادر بیدلیل گریه میکنند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنان برای «هیچ چیز»...
-
نام من عشق است
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 23:38
نام من عشق است آیــا میشناسیدم؟ زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟ بـــا شما طـــــــــیکـــــردهام راه درازی را خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟ راه ششصدســالهای از دفتر "حــافظ" تا غزلهای شما، ها! میشناسیدم؟ این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیدهاست من همان خورشیدم اما، میشناسیدم پای ره وارش...
-
برف
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 23:38
یه نفر داد می زنه : ( پرف پارو می کنیم) چشام از خواب می پرن پلکامو هم میزنم شیشه ها بخار گرفتن پا می شم پنجره رو وا می کنم همه ی کوچه پُره از پر قو شاخه ها عروس شدن آدما دستاشونو ها می کنن جای پاشون میشه کفش مخملی چه هوای پاکیه ریه هامو پر و خالی می کنم حسّ شاعرانه ام گل می کنه قلمو ور می دارم توی دفتر می نویسم: اونی...
-
می شود؟
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 23:37
التماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید تنها می نویسم بیا بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر نگاه کن! ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود، ساعتی پیش، این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم بارش...
-
دوباره انتظار
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 01:01
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست بشنو از دل ، دل حریم کبریاست نی بسوزد خاک و خاکستر شود دل بسوزد خانه ی دلبر شود **** اون منم که عاشقونه شعر چشماتو می گفتم هنوزم خیس می شه چشمام وقتی یاد تو می افتم هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره هنوزم می گم خدایا کاشکی برگرده دوباره **** عکس خدا در اشک عاشق... قطره دلش دریا می...
-
انتظار
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 11:27
سلام بر گلهای که در بیابان عشق پژمرده شدند اما منت باران را نشکیدند با سلام.... دوباره برگشتم.... امیدوارم آغوشتونو واسه منی که دوباره زنده شدم باز کنید تا با کمک شما بتونم باز بنویسم البته نه در ..... یا علی ... ***** این مدتی که نبود یه مدتشو واقعاْ بخاطر کارای قبل خدمتم نمی تونستم آپ ابشم و ۱۵ ماه هم به خاطر خدمت...
-
آخرین برگ سفرنامه ی باران این است. که زمین چرکین است
یکشنبه 26 آذرماه سال 1385 10:14
همیشه نگاهت را دوست دارم فرارهای کودکانه اش را آن گاه که باران را میزبانی می کند مردی دختر سه ساله ای داشت . روزی مرد به خانه امد و دید که دخترش گران ترین کاغذ زرورق کتابخانه اورا برای آرایش یک جعبه کودکانه هدر داده است . مرد دخترش را به خاطر اینکه کاغذ زرورق گرانبهایش را یه هدر داده است تنبیه کرد و دخترک آن شب را با...