التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن!
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود،
ساعتی پیش، این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را،بی واسطه ی سکسکه های گریه، کنارم باش
مگر چه می شود، یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
مگر چه می شود ؟
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست بشنو از دل ، دل حریم کبریاست نی بسوزد خاک و خاکستر شود دل بسوزد خانه ی دلبر شود
از قطره تا دریا راهی است طولانی.
راهی از رنج، عشق و صبوری،هر قطره را لیاقت دریا نیست قطره عبور کرد و گذشت، قطره
همه را پشت سر گذاشت، قطره ایستاد و منجمد شد، قطره روان شد و راه افتاد، قطره از دست
داد و به اسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری اموخت.
تا روزی که خدا گفت:
امروز روز توست، روز دریا شدن، خدا قطره را به رساند،قطره طعم دریا را چشید، طمع دریا شدن را
اما...
روزی قطره به خدا گفت از دریا بزرگ تر اری از دریا بزرگ تر هم هست؟!..
خدا گفت: اری هست
قطره گفت پس من ان را می خواهم، بزرگترین را بی نهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب ادم گذاشت و گفت اینجا بی نهایت است.
ادم عاشق بود دنبال کلمه ایی می گشت تا عشق را توی ان بریزد اما هیچ کلمه ایی توان سنگینی
عشق را نداشت.
ادم همه ی عشق را توی یک قطره ریخت، قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که قطره از چشم
عاشق چکید خدا گفت:
حالا تو بی نهایتی چون که عکس من در اشک عاشق است
****
سلام بر گلهای که در بیابان عشق پژمرده شدند اما منت باران را نشکیدند
با سلام....
دوباره برگشتم....